نوشته اصلی توسط
lena
سلام میخوام شمارو نصیحتی بکنم
قبل از ازدواجم عاشق کسی بودم که بهم علاقه نداشت، برای اینکه ثابت کنم که بهش علاقه ایی ندارم ( که اتفاقا خیلی علاقه مند بودم) با همسرم ازدواج کردم. بعد از اینکه همه چیز خوابید تازه متوجه شدم چه غلطی کردم. دیدم که اصلا علاقه ایی به همسرم ندارم. از خانواده شوهرم هم متنفرم، سطح خانوادگی همسرم پایینتر از منه. خیلی زجر میکشم. البته الان به همسرم عادت کردم ولی عاشق نیستم یعنی هیچوقت نبودم. این عادت هم بخاطر یکسال زندگی کردن باهاشه، یعنی بیشتر وابسته شدم، مثل وابستگی آدم به وسایل یا حیوون خونگیش! خیلی موقعها به خودم میگم که ازش جدا بشم ولی تا به مرحله عمل میرسه اصلا نمیتونم
تازه مشکلات داخلی هم دارم، بعد یکسال زندگی، هنوز دخترم!!! شوهرم نتونسته کاری کنه، سردمزاجه . همش افسردم. نمیدونم چکارکنم. شوهرم میگه تو داری ناشکری میکنی، ولی دوست دارم یه روز همه چیزمو بزارم فرار کنم برم............ برم دنبال آرزوهام......
نصیحتم به شما اینه که زمان ازدواجتون به این نکته توجه کنید که خانواده همسرتون در سطح خودتون باشه، این خییییییییییییییییلی مهمه .دوم اینکه با کسی ازدواج کنید که بهش علاقه دارید حتی این علاقه یه خورده باشه.
عشق خیلی مقدسه، خیلی کارا میکنه. زندگیتونو با عشق شروع کنید ،نگید که عشق بعدا تو زندگی میاد. اگه اولش عشق نباشه، منتظرش نباشید، چون نمیاد